درخشش ابدی یک ذهن پاک (۲۰۰۴)

می‌تونی یک‌نفر رو از ذهنت، حافظه‌ت پاک کنی؛ امّا بیرون انداختن‌ش از دلت، یه داستان دیگه‌س.

درخشش ابدی یک ذهن پاک (۲۰۰۴)
Eternal Sunshine of the Spotless Mind (2004)

درخشش ابدی یک ذهن پاک (محصول سال ۲۰۰۴)

امتیاز: ۸ از ۱۰



خلاصه: کاور فیلم جمله‌ای دارد که به نظرم خلاصه‌ی کل فیلم است.

می‌تونی یک‌نفر رو از ذهنت، حافظه‌ت پاک کنی؛ امّا بیرون انداختن‌ش از دلت، یه داستان دیگه‌س.

فیلم با نمای اتاق آغاز می‌شود، جول باریش (با بازی جیم‌ کری) از خواب بیدار می‌شود؛ نما سرد و بی‌روح است و جو هم قرار است یک روز سرد زمستانی را آغاز کند.

راوی یا همان جو، با دیدن کلمنتاین (با بازی کیت وینسلت) با خودش می‌گوید نمی‌داند که چرا جدیدا عاشق هر کسی می‌شود که اندک توجهی به او نشان می‌دهد.

این شروع قصه‌ای پیچیده، کمدی و سرگرم‌کننده از چارلی کافمن است که در آن می‌خواهد یکی از پیچیده‌ترین بخش‌های انسانی ما را بررسی کند. یعنی عشق و خاطره. «درخشش ابدی یک ذهن پاک» یک عاشقانه‌ی علمی‌تخیلی است که به راستی نقاط درخشان ذهن انسانِ عاشق را واکاوی می‌کند.

فیلم با خودش این سوال را به همراه دارد، ما واقعا چرا عاشق فلان آدم می‌شویم؟ و این‌که اگر از نو شروع کنیم، چقدر امکان دارد که باز عاشق همان آدم باشیم؟ فیلم البته جواب را هم از قبل آماده کرده.

جو خجالتی، درون‌گرا با مکالمه‌های طولانی با خودش که اهل نوشتن هم هست، با آن ظاهر ساده و گاه مسخره‌اش، به کلمنتاین می‌رسد، دختری پر انرژی، برون‌گرا، که تقریبا هرچه به ذهنش می‌رسد را تعریف می‌کند. جو نمی‌تواند عاشق این آدم نباشد. در فیلم متوجه می‌شویم که کلمنتاین هم وضع مشابهی دارد.

ایده‌ی بنیادین فیلم مرا به یاد مفهومی تعریف شده توسط شوپنهاور، فیلسوف مشهور می‌اندازد؛ او اعتقاد داشت طبیعت طوری ما را شکل داده، که ما عاشق آدم‌هایی می‌شویم که نقاط ضعف ما نقاط قوت‌شان است و اگر او هم عاشق ما بشود، چنین حالتی بر او هم حاکم است.

دلیل را هم این می‌دانست که طبیعت به سمت تعادل نسل‌ها حرکت می‌کند. اگر من آدم بسیار درون‌گرایی هستم، ناخودآگاه عاشق آدم بسیار برون‌گرایی می‌شوم تا تعادل در فرزندمان پدید بیاید. فرزند ما، انسانی متعادل از نظر برون‌گرایی و درون‌گرایی خواهد بود.

فیلم نشان‌دهنده‌ی این ایده‌ است که تا زمانی که ما همین شخصیتی که هستیم باشیم، با همه‌ی ضعف‌ها و قوت‌ها، احتمالا مدام عاشق آدم‌هایی می‌شویم که تا کنون شده‌ایم.

این عشق در مغز ما یا حافظه‌ی ما نیست. همان طور که جو نتوانست با پاک کردن کلمنتاین از حافظه‌اش، او را از دل هم بیرون بیندازد. چرا که ما فقط نام‌ها را در حافظه نگه می‌داریم؛ نیازهای ما که آدم‌هایی را در جلوی چشم‌مان دوست‌داشتنی می‌کنند که متناسب با آن‌ها هستند، ریشه‌‌های عمیق‌تری در ما دارند.

فیلم شبیه به یک موسیقی کلاسیک، ریتم زیبایی دارد؛ گاه می‌خندید، بغض می‌کنید و در لحظات خاصی هم تاثیرگذاری خود را به شما شلیک می‌کند. باز مثل یک موسیقی خوب، که تا مدت‌ها ریتم‌ش روی زبان‌تان است، فیلم را هم تا مدت‌ها فراموش نخواهید کرد. اگر عاشق شده باشید، احتمالا هرگز فراموشش نخواهید کرد.

جیم کری هم که گمان نمی‌کردیم بتواند، حالا نقشی را بازی کرده که اصلا انتظار نداشتیم. نه نقشی کمدی؛ بلکه مردی عاشق و شکست خورده که معشوق فراموشش کرده.

کافمن هم نشان داده که خلاق است؛ اون در جست‌وجوی سبک خودش در قصه‌گویی‌ست. با ایده‌های مختلف. «درخشش ابدی یک ذهن پاک» فیلمی‌ست که از آن لذت خواهید برد؛ به فکر فرو خواهید رفت و به تمام انسان‌هایی که عاشق‌شان هستید هم فکر خواهید کرد؛ چرا او را دوست داشتم؟