از آدمک (پلی‌لیست جمعه‌ها ۱۴)

باید زمین را ترک کرد. آن زمینی که هر دو طرف خودت ایستاده‌ای. در جنگ هم کتک می‌خوری و هم می‌زنی. در جنگی که با خودت باشد، کتک بزنی یا بخوری، بازنده‌ای.

از آدمک (پلی‌لیست جمعه‌ها ۱۴)
Photo by Jason Rosewell / Unsplash

پلی‌لیست این جمعه، فقط پلی‌لیست است، بدون هیچ متنی از هیچ کتابی. دربارهٔ آدمکِ همراه است؛ این آدمکِ سیاه و گرد که جلوی چشمانم راه می‌رود. با عینک و بی‌عینک. آن وقتی که احساس عظمت می‌کنم به من خیره می‌شود و آن‌وقت که خودم را کِرمی ناچیز می‌بینم، باز به من خیره است. در سایر وقت‌ها شبیه به این خط عمودی چشمک زنِ ویرایشگری که درش می‌نویسم، فقط گاه به گاه جلویم ظاهر می‌شود تا بگوید «هستم.». آدمکی که گاه کارمان با هم به بد و بی‌راه و دعوا می‌کشد و گاه هم‌دیگر را تا عمق جان دوست داریم. از آن نوع دوتایی شده‌ایم که بی‌همْ یک لحظه هم نمی‌توانیم ادامه دهیم و لحظه‌های باهم بودن‌مان پرفشار است. داستان من و این آدمک گاه بامزه‌ست و گاه رنج‌آور. اغلب جنگ. اخیرا آن‌قدر از جنگ‌های درون خسته‌ایم که نایی برای جنگ‌های بیرون نداریم.

امروز، و دقیقا همین روزی که باید متنی از کتاب می‌نوشتم تا پلی‌لیست مثل همیشه باشد، فهمیدم که باید عاشق‌ش باشم. باید این آدمک را ببوسم و بگویم: «درست است که گند اخلاقی و پدر من را در آوردی. درست است که گاه از تو بی‌نهایت متنفرم، اما لعنت به من اگر بتوانم دقیقه‌ای را بی‌تو سر کنم.» آدمک اغلب مرا می‌ترساند. گاه حمله‌های وحشیانه‌ای به من می‌کند. گاه بخش‌هایی از احساساتم را مسدود می‌کند. آه که حتی الان هم از دستش عصبانی می‌شوم. اما چه فایده؟ «آهای آدمک، این ماییم. به هم چسبیده و از هم متنفر.» و فایده‌اش چیست؟ «من میدان نبرد را ترک می‌کنم آدمک.» نه این‌که مهم نباشد. نه این‌که نادیده‌اش بگیرم. «من با تو نمی‌جنگم آدمک. برایت آغوش باز می‌کنم.» آدمکِ من کتاب‌خوان است، و بسیار هم فلسفی می‌اندیشد. بدبین است و مراقب. آسیب دیده و منتقد. خوب که نگاهش کنی دلت برایش می‌سوزد. «آه ای آدمک من؛ همیشه می‌خواستی فحشت بدهم. چون فکر می‌کردی لیاقتش را داری.» ترس است که مثل خوره روح آدم را می‌خورد. آدمک نمایندهٔ ترس است و اضطراب؛ اما دشمن نیست. «آدمک بی‌چارهٔ من.» باید زمین را ترک کرد. آن زمینی که در هر دو طرف خودت ایستاده‌ای. در جنگ هم کتک می‌خوری و هم می‌زنی. در جنگی که با خودت باشد، کتک بزنی یا بخوری، بازنده‌ای. باید زمین را ترک کرد. «من این‌جا را ترک می‌کنم.» آه که چه دشوار است زیستن. ای خدایی که خالق خرسی، صلح را بین ما مستقر ساز. «منتظرت هستم آدمک. بیا با هم چای بنوشیم.»

Amin Zamani · از آدمک