بد باید بد بماند، وگرنه بدتر می‌شود (پلی‌لیست جمعه‌ها ۲)

یک بار نوشتی می‌خواهی وقتی می‌نویسم کنارم بنشینی. یادت باشد، در این صورت نمی‌توانم چیزی بنویسم (به هرحال نمی‌توانم زیاد بنویسم.) ولی در آن صورت دیگر ابدا قادر به نوشتن نخواهم بود. نوشتن یعنی گشودن بیش از اندازه‌ی خود؛

بد باید بد بماند، وگرنه بدتر می‌شود (پلی‌لیست جمعه‌ها ۲)

پلی لیست جمعه‌ها، معمولا حاوی یک عکس، بریده‌ای از یک کتاب و یک پلی لیست از موسیقی‌هایی‌ست که در هفته‌ی گذشته، نویسنده دلش نیامده تک‌خوری کند. می‌خواهم پلی‌لیست جمعه دفترچه ثبتی باشد برای چیزهایی که روزی دوست‌شان داشته‌ام.

یک بار نوشتی می‌خواهی وقتی می‌نویسم کنارم بنشینی. یادت باشد، در این صورت نمی‌توانم چیزی بنویسم (به هرحال نمی‌توانم زیاد بنویسم.) ولی در آن صورت دیگر ابدا قادر به نوشتن نخواهم بود. نوشتن یعنی گشودن بیش از اندازه‌ی خود؛ یعنی نهایتِ صداقت و شیفتگی که خیال می‌کنی در روابط انسانی آن گم شده‌ای، پس تا زمانی که آگاه هستی، همیشه از آن ابا داری - چون هرکسی تا زمانی که زنده است، می‌خواهد زندگی کند - این صداقت و شیفتگی به هیچ وجه برای نوشتن کافی نیست. آن‌چه از این سطح برای نوشتن بر می‌‌داریم - وقتی راه دیگری نباشد و چشمه‌های عمیق‌تر سکوت کنند - هیچ است و در آن لحظه‌ای در هم می‌ریزد که یک حس واقعی سطح بالا را به لرزه در آورد. به این خاطر آدمی، هنگام نوشتن هر چقدر هم تنها باشد، کافی نیست، به این خاطر وقتی می‌نویسد، اطرافش به قدر کافی نمی‌تواند ساکت باشد و شب خیلی کم، شب است. به این خاطر هیچ‌گاه وقت کافی در اختیار انسان نیست، چون راه‌ها طولانی‌اند و آدم به سادگی گمراه می‌شود، حتی گاهی، می‌ترسد و دوست دارد - بدون اجبار و وسوسه - به عقب برگردد (میلی که بعدها سخت به کیفر می‌رسد) مثل زمانی که ناغافل بوسه‌ای از دوست‌داشتنی‌ترین لب‌ها دریافت می‌کند! اغلب فکر می‌کردم بهترین شیوه‌ی زندگی برای من نشستن در درونی‌ترین اتاقک یک انباریِ وسیع و بسته با نوشت‌افزار و یک چراغ است. برایم غذا بیاورند و آن را همیشه در فاصله‌ی دورترین نقطه‌ از اتاق من و پشت آخرین در انباری بگذارند. راه رسیدن به غذا تنها از زیر سقف‌های قوسی شکل با قدم زدنم باشد. بعد به پشت میز برگردم، به آرامی و سنجیده غذا بخورم و بلافاصله شروع به نوشتن کنم. چه چیزها می‌نوشتم! از چه عمقی بیرون‌شان می‌کشیدم! بدون زحمت! چون تمرکز کامل زحمتی نمی‌شناسد. فقط این‌که شاید زیاد به آن عمل نمی‌کردم و چه بسا همان اولین ناکامی که در چنان وضعی اجتناب‌ناپذیر است، به ناچار مرا به دیوانگیِ محشری می‌کشاند.* [کافکا به فلیسه، از ۱۴ به ۱۵ ژانویه ۱۹۱۳]

*از نوشتن / فرانتس کافکا / ترجمه ناصر غیاثی

Amin Zamani · بد باید بد بماند، وگرنه بدتر می‌شود