هنر در زمان فاجعه به ما چه می‌گوید؟

به کلک مدوسا نگاه کنید. چهره‌ی ماتم زده‌ی مرد پشت به جمعیت. به گمانم او وجدان انسان است. بازماندگانی که وجدان‌شان زخم برداشته. فکر می‌کنم هنر در زمان فاجعه، به ما ندای وجدان می‌دهد.

هنر در زمان فاجعه به ما چه می‌گوید؟
draft of medusa

تابلوی کلک مدوسا، یادآوری داستانی‌ هولناک است. در ابتدای قرن ۱۹ میلادی، ناو جنگی مدوسا با ۳۹۵ ملوان غرق می‌شود. با سهل‌انگاری مستقیم ناخدا. ۱۵۰ بازمانده، برای خودشان کلکی می‌سازند، و در آب‌ها سرگردان می‌شوند. فاجعه پس از فاجعه. غذا نیست، سرگردانی طولانی شده و حالا ضعیف‌ها توسط قوی‌ترها کشته می‌شوند برای این‌که تبدیل به غذا شوند.

در نهایت ۱۵ نفر از دریا نجات پیدا می‌کنند و ۵ نفرشان مدتی بعد می‌میرند. این روایت می‌شود دلیل ژریکو برای کشیدن ماندگارترین اثر زندگی‌اش. منجر به ایجاد سری اعتراض‌ها و جنبش‌ها در فرانسه می‌شود و چندین چیز دیگر.

به تصویر نگاه کنید. آدم‌هایی امیدوارانه در حال تلاش برای دیده شدن توسط کشتی گذری، جسدهایی رها بر روی کلک و مردی که پشت به جمعیت نشسته. دست زیر چانه و اندوه. با خودم فکر می‌کنم، چه‌ چیزی تو را زنده نگه داشته و چطور به زنده ماندنت بی‌تفاوت شده‌ای؟ مرد را ببینید. میان مردگان نشسته.

دویست سال بعد، در ابتدای قرن ۲۱، به ایران نگاه می‌کنم. مانده‌ایم میان جنازه‌ها و اخباری که از هر  سوراخی راه‌شان را به ما پیدا می‌کنند. طوفانی که واردش شده‌ایم که در نهایت همه‌ی ما را تغییر خواهد داد. نبردی اخلاقی و خیابانی میان مردمی که برای حق انتخاب کردن ایستادگی می‌کنند و حاکمی که موجودیتش بر رعیت بودن مردم و دخالت در شخصی‌ترین چیزهای آن‌هاست.  هنر در چنین شرایطی به ما چه می‌گوید؟

داستایوفسکی در ۲۸ سالگی بود که توسط پلیس مخفی امپراطوری روسیه بازداشت و به سیبری تبعید می‌شود. نویسنده‌ی روس، سال‌هایی را به زندگی در کنار جانی‌ترین انسان‌های سرزمین می‌گذراند و بعد به چوب بسته شده و جوخه برای اعدام روی او نشانه‌گیری می‌کنند. اعدام ساختگی است و فئودور جوان را تا آخرین لحظه‌ی مرگ می‌برند. بعد از لغو اعدام، نامه‌ای به برادرش می‌نویسد:

...زندگی در همه‌جا زندگی است، زندگی در درون ماست، و نه در بیرون. آدم‌هایی نزدیک من خواهند بود، و انسانی در میان انسان‌ها بودن، و همیشه انسان بودن، صرف نظر از هر مصیبتی که به سر آدم بیاید، افسرده نشدن و وا ندادن، زندگی یعنی همین، رسالت زندگی در همین است...

در خیابان‌ها نبردی در جریان است. آدم‌هایی بی‌گناه دستگیر می‌شوند و همه خشمگین‌اند. همین چند روز پیش بود که از شدت عصبانیت به خاطر رفتاری که با معترضان در ویدیوها دیده بودم، برای دقایقی از هوش رفتم.

به دوستی گفته بودم هر کاری که با نیروهای سرکوب کنند، عین عدالت است و بعد شرمنده شده بودم.

آن که با هیولا می ستیزد، باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود. اگر دیرزمانی در مغاکی چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم خواهد دوخت.
- چنین گفت زرتشت / فردریش نیچه / ترجمه داریوش آشوری

به کلک مدوسا نگاه کنید. چهره‌ی ماتم زده‌ی مرد پشت به جمعیت. به گمانم او وجدان انسان است. بازماندگانی که وجدان‌شان زخم برداشته. فکر می‌کنم هنر در زمان فاجعه، به ما ندای وجدان می‌دهد. پیروزی راستی فضیلت در همین است و در چنین حالتی می‌شود بر دیکتاتور پیروز شد. در زمین خشونت همیشه او پیروز است. سلاح دارد، آدم‌هایی بی‌رحم دارد با تک‌تیراندازها و پهپاد. زمین ما چیزهایی‌ست از جنس آن‌چه حامد اسماعیلیون می‌کند. یا آن‌چه شروین می‌خواند. یا آدم‌هایی که درحالی که انتخاب‌شان را کرده‌اند، صبحانه می‌خورند. آن‌که در خیابان برای مردم آغوش رایگان گشوده و آن‌که در وسط خیابان شعار مرگ بر دیکتاتور می‌گوید.

ما برای پیروزی باید زنده بمانیم و افسرده نشویم. این‌طور می‌توانیم انتقام کشته شده‌هایمان را بگیریم.  دوباره به تصویر نگاه کنید. حزن‌انگیز است. اما شما را افسرده نمی‌کند. با پتک به وجدانت ضربه می‌زند. پتکی که بر سر اروپا خورد. معترض می‌شوید و همین خوب است. احساس می‌کنید انسان‌ترید.

از هر آدم رذلی بپرسيد که آيا ترجيح می‌دهد با رذلی مثل خود سروکار داشته باشد يا با آدمی بزرگوار و خوش‌قلب، بدون ترديد پاسخ خواهد داد با آدمی بزرگوار و خوش قلب. پيروزي فضيلت در همين است...
ابله / داستایوفسکی / ترجمه سروش حبیبی