بلندتر لطفا، صدایتان کاخ سفید را بلرزاند!

چند وقتی ـیست دچارِ خودسانسوری شده ام - نه اینکه قبلاً نبوده ام، نه. اما حالا حسش می کنم - می خواهم تعمیم ـش بدهم و بگویم همه دچارش می شوند. آدم وقتی به دنیا می آید، حالش خوب است، هنوز اشک هایش در می آید و بی دلیل می دود، خلاصه مهم تر از همه این که سانسور نشده است.

بلندتر لطفا، صدایتان کاخ سفید را بلرزاند!


باید دستگاهی باشد برای اندازه گیری. برای اندازه گیری هر آنچه می خواستم بگویم و هر آنچه نتوانستم بگویم؛ آن وقت واژه ها را اندازه بگیرد و هر شب، پتکی بشود و بکوبد بر سرم.

چند وقتی ـیست دچارِ خودسانسوری شده ام - نه اینکه قبلاً نبوده ام، نه. اما حالا حسش می کنم - می خواهم تعمیم ـش بدهم و بگویم همه دچارش می شوند. آدم وقتی به دنیا می آید، حالش خوب است، هنوز اشک هایش در می آید و بی دلیل می دود، خلاصه مهم تر از همه این که سانسور نشده است. بعد که بزرگتر می شود، پدر و مادرش سانسور ـش می کنند، بچه خودش هنوز این چیزها را بلد نیست، به زور سانسورش می کنند، این را نگو، این جا نشین و این را نخور ها از همین هاست. بعد بچه بزرگتر می شود و دیگر بچه نیست، آن وقت ماهی گیری را یادش می دهند، به او یاد می دهند که چطور خودش سانسورچی باشد، چطور با ظرافت خودش را سانسور کند. بعد دیگر الکی نمی دَوَد و نوجوانی زود می گذرد، آدم بزرگتر می شود و کم کم یاد می گیرد چطور می شود دیگران را هم سانسور کرد...

سانسور هزینه دارد، هزینه اش این است که آدم از دنیای واقعی فاصله می گیرد و فرار می کند به مجازی ها؛ می آید اینجا و می خواهد سانسورچی نباشد - راستش فکر می کنم این شغل باید خیلی خسته کننده باشد. فیلم ها را ببینی نه برای لذت بردن، بلکه برای سانسورشان - خلاصه خوشحال می شود و آن لبخند های الکی و بی دلیل می آیند. بعد زمان می گذرد و سنِ مجازی آدم که بالا می رود، باز یک عده پیدا می شوند که آدم را سانسور می کنند، به آدم سانسور کردن را یاد می دهند. این وسط اما بلاگری که سانسور شدن را یاد می گیرد، کارش تمام است.

بعضی ها می بُرند و می روند، بعضی ها هم برای همیشه خودشان را فیلتر می کنند ...